روزهایی که می روند...
روزهایی که می روند...

روزهایی که می روند...

خاطرات من

روزانه


همه چی مثل قبله . کار درس زندگی بچه ها همسر . هیچ چیز تغییر نکرده . صبحها شب می شه و شبها صبح.

منتظر نتایج دکترا همسر هستیم انشالله شهریور اعلام میشه . پروپزال تایید شده نازنینم پوکید چون یک نفر قبلا کارکرده بود . حالا باز رسیدم سر خونه اول و باید مقاله سرچ کنم . کار سختیه خداییش . از بابا و خواهری هیچ خبری ندارم . اگر من زنگ نزنم عمرا اونا زنگ بزنن . داداش مقاله ام رو ترجمه کرده و سر همون چندباری با هم صحبت کردیم . مادرشوهرو پدرشوهر خوبن  و مدتی چشمشون به جمال خواهرشوهر روشن شده بود. کلا از روز اولی که اینها می ان همه چی برنامه ریزی شده از مهمونی ودید و بازدید تا نهار و شام و بیرون رفتن تا بهشون خوش بگذره . اونوقت وقتی من می رم مشهد تازه ساعت 9شب می شه میگم کجا بریم؟ شاید اگر مامان بودن منم وقتی می رفتم مشهد بهم خوش می گذشت . کلا بابا فکر می کنن مسافرت و مهمون فقط نهار و شامه.  زهرمار می کنن بیرون رفتنهامونو چون قبلش می گن کی میاین؟ برای نهار می این ؟نهارچی می خورین؟ بعد که برگشتیم هم هی می گن یه چیزی درست کنین .... اووف پدر من بی خیال تورو خدا این سری که خواهری هم میرفت سرکار و کلا با من بیرون هم نیومد یا نبود یا خواب بود اصلا یه وضعی...

ولش کن بابا بیخیال اینم از شانس من بوده لابد...

خیلی دلم می خواد دکترا بخونم . جوگیرم اصلا . دکترا می اید ارشد ازاد بگیرد؟؟؟ بدون پارتی ؟؟؟ دلت خوشه ها...

ذهنم نامرتبه از این شاخه به اون شاخه می پرم

یه چیزی بگم نخندین بهم ها . اقا من شبها می ترسم اصلا یه وضعی هرشب هم تو خواب حرف می زنم . می ترسم اخر یه چرتی بگم دردسر شه ... همه اش از جــــــــــن می ترسم . بنظرتون ایا ممکنه دوروبرم باشن . ؟ اصلا تقصیر این خواهرمه که می گفت اگر خوابشو ببینی یعنی اطرافتن . حالا منم چندباری خوابش رو دیدم همه اش حس می کنم خونه مون ... داره..خل شدم؟ تاحدی که شبها نمی تونم درس بخونم . حالا شبها که بچه ها خوابن و سکوته برام بهتره ولی من نمی تونم بیدار بمونم . چندشب پیش همسری بچه ها رو برده پارک هنوز 5 دقیقه نشده زنگ زدم بهش که برگرد دارم سکته می کنم واقعا چاره ای داره این ترسهای مضحک من؟

برام دعا کنین از دوشنبه امتحانام شروع می شه هر کدوم 800-700 صفحه ان . دارم برای بچه ها پرستار می گیرم . حالا دلم می خواد بهش بیشتر حقوق بدیم کارخونه هم بکنه روم نمیشه بگم .

چه پست درهم برهمی شد . خداییش تابلوئه ذهنم خیلی شلوغه اندازه کم اقای ووفی!!!!!

نظرات 1 + ارسال نظر
raha دوشنبه 12 خرداد 1393 ساعت 23:54 http://www.pysycologistraha.persianblog.ir

سلام رها جون
من همه پستاتو میخونم اما موفق نمیشم برات کامنت میذارم انشالله موفق میشی گلم

سلام عزیزم ممنونم که می خونی تو هم موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد