روزهایی که می روند...
روزهایی که می روند...

روزهایی که می روند...

خاطرات من

روزمرگی

سلام سلام

بازگشت من پس از دوری از وبلاگ خوشگلم

الان کاملا خواب آلوده هستم طی این مدت شبها سه چهارساعت بیشتر نخوابیدم که برای کسی چون من که خانوادگی خواب آلود هستیم رکورد سختی است. دیگه دیشب (شب امتحان) نمی تونستم بیدار بمونم حتی با زور دوتا لیوان قهوه ... و این شد که یه فصل مهمی رو که مطمئن بودم ازش سوال می اد نخوندم و سر جلسه امتحان آه از نهادم برآمد... سر پیری و معرکه گیری نمی دونم این درس خوندن با این دو تا بچه فسقلی چه کاری بود واقعا؟؟؟

یعنی فعل غلط کردم تا الان دوهزاربار صرف شده ........

بعد تا الان سه تا امتحان داده بیدم دوتا خوب یکی ای بدک نبود نیست که استاد ورقه تصحیح نمی کنم باکم نیست .....

بعد یکی از بچه ها عملا سوالا رو داشت این دیگه اوج نامردیه...

روابطم با همسر دوباره خوب شده و این روزها هوامو داره فهمیده بدجور قاط زدم این دوتا فسقلی هم کلی برای من دردسرن شبها مگه می خوابن؟ تا هروقت من بیدار باشم اونا هم بیدارن . حتی پریشب پسرک نماز صبح خوند بعد خوابید . (تابلوبود تا اذان بیدار بودم؟؟؟ ریا نشه یه وقت)

دیگه یه جای سالم تو جزوه و دفتر کتابم نمونده از بس دخترک نقاشی کشیده تازگی ها هم یاد گرفته چش چش دوابرو می کشه اونقده خوشگل ... بعد نمودارا و جدولهای جزوه منو هم قشنگ رنگ می کنه طوری که محتویاتش قابل خوندن نیست....

خلاصه این از این روزهای ما .

بعد پسرخاله ام مزدوج شده به سلامتی طفلی طلسم افتاده بود بهش هرجا می رفتن تا مرحله عقد می رسیدن بعد به هم می خورد این بار خداراشکر عقد کردن .

چندروز شده نهاروشام به عهده همسری است از غذای بیرون بگیر تا شام نیمرو با روغن زرد (عشق پسری!!!!)

دیگه از چی بنویسم ؟؟ این روزها جز درس موضوع مهمی نیست کاراداره هم مثل همیشه هست .  همش دارم روزشماری می کنم امتحانا تموم شه برم سراغ کارشمع سازی... اوووف انقده دوست دارم ... تا حالا هم امتحان نکردم.................

پنج شنبه هم سال مامان بود. اتفاقا روز برات هم بود . دیگه از امتحان که امدم شله زرد درست کردم و تو ظرفهای یکنفره ریختم و تزئین و با قاشق کوچولو توی یکی از این جاهایی که جشن بود پخش کردم زیاد نبود ولی با عشق بود... خداکنه به مامان برسه .

دلم برای پسرک و دخترکم می سوزه . ازبس اسیر من شدن . حالا باز پسرک باباباش می ره بیرون ولی این دخترک طفلک . امشب می خوام ببرمشون پارک البته بعد از خونه تکونی .. دی...

فعلا تماس فرت..........

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد