روزهایی که می روند...
روزهایی که می روند...

روزهایی که می روند...

خاطرات من

من زن هستم 2

درراستای اون پست قبلی اتفاقی که امروز افتاد:


صبح امتحان داشتیم حتما می دونید که ما همگی سن بالا هستیم و جز سه چهارنفر که مجردن و جوون واقعا بقیه همه سی و چندسال به بالا هستیم . حالا بین این پسرها، مجردها واقعا سربه زیر و با حجب و حیا هستن برعکس اونایی که ماشالله سنی دارن و زن و بچه ... خدا از دلشون خبرداشته باشه . امروز یکی از خانوما که یه دختر 7ساله هم داره(میخوام بدونید رنج سنی اش مثلا چقدره) مانتو مشکی با شلوار کرم و کفش اسپرت و کوله پوشیده بود . حالا این خانوم همیشه تیپ می زنه ولی امروز تیپ اسپرت زده بود یکی از اقایون (که من خودم توی پارک با زن و بچه اش دیدمش) برگشته بهش می گه : چه خوش تیپ شدی امروز !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

یعنی چی واقعا؟ می خوام بدونم نظر اون اقا چقدر برای این خانوم مهم بوده که ابراز لطف می کنه ؟؟؟ ایا واقعا این ادما بیمار نیستن؟

من چادری ام و حتی سلام علیک هم با اقایون بزور می کنم . راستش دلم نمی خواد یه وقت منو تو جمع خانوادگی ببینن و شروع کنن احوالپرسی و اینا درحد اینکه من بدونم کی همکلاسم است و اینا کافی است . یعد امرو قبل امتحان نشستم دارم یه موضوع درسی را برای دوستم توضیح می دم همون اقای مذکور اومده بهم می گه بس کن چقدر کنفرانس می دی؟ اخه اقای محترم مگه من همقد تو ام ؟مگه من با تو شوخی دارم؟ اصلا مگه من دارم برای تو توضیح می دم؟

والله بیمار روانی زیاد شده  .....خبرش دانشجوی ارشد هم هست هی هم از استادا درمورد منابع دکترا می پرسه . دلم برای اون دانشجویی می سوزه که زمانی قراره زیردست این درس بخونه .

خدایا

نظرات 1 + ارسال نظر
سیندرلای چادرگزی پنج‌شنبه 29 خرداد 1393 ساعت 22:54 http://sinderelllapaberahneh.mihanblog.com

سلام رها جان
ممنون از لطفت . راستش من برای مدتی نیستم و دارم میرم سفر. باز هم از محبتت ممنونم گلم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد