روزهایی که می روند...
روزهایی که می روند...

روزهایی که می روند...

خاطرات من

کادو های تولدانه ..........

سلام

می دونید من الان حس عذاب وجدان و بدجنسی مفرط گرفتم . چرا ؟ الان می گم

  

چون من همیشه از بدی های قوم الظالمین می گم ولی از خوبی شون نگفتم . چرا گفتم خوبی و نگفتم خوبی ها ؟ خوب معلومه انقـــــــــــــدر کمه که ارزش نداره یه ها بهشون اضافه کنیم . حالا....

27 مرداد 1393 بعد از کلاس زومبا و قردادن فراوان...

خیابان ... قرار بود بریم دیدن نی نی دوست جون جونی همسرجان که تازه به دنیا اومده بود پس باید کادو می خریدیم . رفتیم فروشگاه نی نی ها و هر چی نگاه می کردم لباسهای مسخره بچگانه قیمتهای نجومی اونوقت اینا نه دیده می شد نه قیمتش به ریختش می اومد پس رفتیم تو وسایل بزرگتر تا دیده شه ....

یه صندلی ماشین انتخاب کردیم حالامرددیم ایا صندلی دارن ایا صندلی ندارن ایا دارن ایا ندارن . اونوقت همسر می گه بذار زنگ بزنم بهشون بپرسم .... خب هوار تا می خواستیم پولشو بدیم دلمون می سوخت دیگه ... گفتم اره زنگ بزن ... همسر گفت موبایل ندارم و من موبایلمو بهش دادم تا بزنگه .... از اونجایی که عقل کمی دیر خودشو به من می رسونه تا شماره رو گرفت گفتم قطع کن ..... یه فکر توپ.... به فروشنده می سپریم که اگرصندلی ماشین داشتن خو اینو پس بگیره هرچی دلشون خواس بخرن ... همسر گل از گلش شکفت از این پیشنهاد مدبرانه اینجانب ........

خلاصه این پسر و دختر ما هم که انگار در بهشت برین افتادن هی به اسباب بازی ها ناخونک می زنن این دخترک ما یه کیف باب اسفنجی داره که چندماه پیش از پروما براش خریده بودم اونوقت اینجا یکی مشابه مال خودش دیه می گه اینو بخریم کیفم خراب شده می گم نه خراب نشده می گه خوب تنهائه اینو بخریم تنها نباشه ؟؟؟

خلاصه کیف رو مگه می ذاشت ؟؟؟

حالا همسر ما هم انگار روزمزدی باشه... اصلا اخلاقش اینه وقتی یه خرج گنده می کنه دیگه دلش نمی اد خرج دیگه ای کنه واسه همین اکثر خریدای ما در چندین روز متوالی انجام می شه ... بله همچین همسر مقتصدی دارم من...!

دیگه برای بچه ها اسباب بازی نخریدیم و با لب های اویزان اوردمشون بیرون .خلاصه اون کادوی گنده رو گذاشتیم تو ماشین و همسر رفت نون سنگک بخره و از اون جایی که بستنی بر هر درد بیدرمان دواست ماهم رفتیم بستنی بخریم . و تازه اونجا من موبایلم رو از همسر گرفتم . خلاصه با چندتا بستنی و ابمیوه و ادامس سروته این قضیه رو هم اوردیم . بماند که به دخترک گفتیم کیف باب اسفنجی تو پلاستیک کادوی نی نی است !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

دیدم رو موبایلم شماره پدرشوهر افتاده که تماس گرفته همسر که اومد بهش گفتم اونم زودی به باباش زنگید از این تماسها که اطلاع دارین ؟؟؟؟؟

خلاصه قرار شد تشریف بیارن خونه مون . دیگه ما رفتیم میوه خریدیم و همسر واقعا داشت خودشو خفه می کرد شاید میخواست تلافی اون شب رو دربیاره و بعد می گم شیرینی هم بخر میگه مگه شام درس نمی کنی ؟؟؟ (خدایا خودت بنده هاتو به راه راس هدایت کن ... الهی امین )خلاصه منم زدم تریپ بیخیالی گفتم چی درس کنم ساعت یه ربع به نه شب ؟ گفت هات داگ می گیرم خوراک بندری درست کن (توضیح اینکه چندشب قبل رفته بودیم پارک و خوراک بندری درست کرده بودم و خیلی خوشمزه شده بود ) گفتم باشه ...

دیگه رفتیم خونه و تا وسایلا رو بردیم بالا و اینا منم با ارامش خیال کتری گذاشتم و همسر دوروبر رو جمع و جور می کرد و دخترک هم هی می گفت برین از ماشین کیف منو بیارین !!!!!!!!!!و واسه همین گریه می کرد .همسر دیده من خیال شام درس کردن ندارم برداشته سوسیسها رو خرد کنه گفتم نه تو برو میوه بشور خودم درس می کنم حالا سیب زمینی ها را خرد کردم می خوام بشورم نمی ذاره می گه باید کار من تموم شه بعد تو دستاتو بشوری کلا معلوم بود بی اعصابه منم گیر ندادم .

دیگه اومدن ... مادرو پدرشوهر و خواهرشوهر و شوهرش هم که اش کشکن همه جا حضور دارن !!!!!!!!!!!!

بعد دست مادرشوهر دو تا کادو بود دست خواهرشوهر هم کیک که البته من بعید می دونم اونا خریده باشن ......کار خود پدرشوهرایناس..... دیگه اون کادو ها یکی اش ما همسر بود یکی مال من به مناسبت تولدم هر دوتاش هم عطر بود....

منم که اصـــــــــــــــلا به این مسائل عادت ندارم بی جنبـــــــــــــــــــــــه خلاصه چای اوردم و شام اوردم و بعد از شام کیک و میوه هایی که گفتم همسر خودشو خفه کرده بود .. ولی اولین بار بود که من از اینکه شام حاضری داشتیم خجالت کشیدم اصلا بدجنسی یه من نیومده اومدم بدجنسی کنم خودم خجالت کشیدم . راستی شام شور هم شده بود.............

خلاصه اینم از این

بعد فرداش روز تولد من بود دیگه همسر می گه برات چی کادو بگیرم پارسال برات گوشی گرفتم دیگه تا سه سال کادوت همونه !!!!!!!!!!!!!!!!!! (خدایا همون دعای قبلی..........)

بعد گفت اصلا نمیشه پولشو بدم خودت بخری و اینا گفتم هرچقدر می خوای بودجه کنی بگو من بگم چه برنامه ای دارم . گفت a تومن . گفتم خوب بریم اسباب بازی فروشی .... برای پسرک و دخترک به میل خودشون اسباب بازی خریدم و قرار شد بقیه اش را با دخترخاله ام برم لوازم خوشگلیزاسیون بخرم .... که البته هنوز به حسابم واریز نشده تا برم اگر شما بقیه کادو تولد رو دیدین ماهم دیدیم......

البته عیب نداره اون برق شادی بچه هام از اینکه اینقدر قشنک برای خودشون اسباب بازی انتخاب می کردن و باز خوشحالی شون موقع بازی با اون اسباب بازی های مورد علاقه شون برای من بزرگترین کادوئه راس می گم بوخودا.

دیگه اینم از کادو تولد من

روز تولد همسر باز نظرسنجی کردم یادتون باشه یادم بندازین این پستو دوباره بخونم ها .....

واسه سالگرد ازدواج هم که بیرون شام خوردیم و اخر شب هم یه دعوای حسابی کردیم .

دیگه عرضی ندارم ... تماس فرت


نظرات 3 + ارسال نظر
ماهی سیاه کوچولو پنج‌شنبه 30 مرداد 1393 ساعت 09:31

بدجنسی خوبه

گاهی اونقدر فاز می ده که نگو

یک ذهن پریشان پنج‌شنبه 30 مرداد 1393 ساعت 10:43 http://www.1zehneparishan.blogfa.com

چه مامان مهربونی .

من زیاد مهربون نیستم مامانم و مامانای دیگه خیلی بیشتر مهربونن

نیلو شنبه 1 شهریور 1393 ساعت 09:15

یعنی رها جونم من اگر جای تو بودم اون عطر رو به عنوان تنها نماد یادگاری قوم شوهر یادگار نگه میداشتم .دیدی از تو بدجنس ترم پیدا میشه

دمت گرم خیلی باحال بود
باید بذارمش موزه .........
درضمن نیلو جان من به هیچ عنوان نمی تونم برات کامنت بذارم ولی هستم و می خونمت ها...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد