روزهایی که می روند...
روزهایی که می روند...

روزهایی که می روند...

خاطرات من

این روزها من اینم...

چقدر خوبه یه مدت نبودن . الان خیلی بیشتر احساس ارامش می کنم

تصمیم دارم از خوشی هام بنویسم از روزهای ابی و قشنگ

روزهای سخت باید فراموش بشه نه اینکه یه جایی ثبت شه و هی بازخوانی بشه . موافقین ؟

این روزها ، روزهای امتحانات پایان ترم است سه تا امتحان داشتم یکی اش رو دادم . خوب شد .

درس نمی خونم یعنی می نشینم سر درسم یاد باباجون و مامان و همه اموات باعث می شه هی تند تند فاتحه بخونم گاهی هم یاسین .

یه اتفاق مهم دیگه هم افتاده اتفاقی که نمی دونم بنویسم یا نه . بعدا بهتون می گم

همسرم هم امتحانات ترم اول را داد و راحت شد . توی خونه ما فقط دخترک درس نمی خونه که اونم با شصت تا کتاب و دفتر نقاشی و مداد رنگی هرجا من باشم هست . همش می گه درسامو خونیدم.......یعنی خوندم

روزها می گذرند و من باز هوس نوشتن درسر دارم


نظرات 3 + ارسال نظر
سپیده شنبه 27 دی 1393 ساعت 14:40

سلامممممممممممممممممممم
موافقم شدید.دنیا دو روزه باید فقط خوبی هاشو دید و بدی هاشو ندید
خسته درس و امتحانا نباشی عزیزم
یاد خانواده های قدیم فرانسوی افتادم.از بچه ی کوچیک تا ۱۰۰ سالشون کتاب میخونن.

سپیده دوشنبه 29 دی 1393 ساعت 20:44

احیانا این کامنت ما رو ندین اون طرفا؟
راستی دوباره سلامممممممممممممممم

جای کامنتت محفوظ بود خانومی
سلامممممممم

باران پاییزی یکشنبه 5 بهمن 1393 ساعت 11:53

و ای رها رها رها خوش آمدی

میسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد