روزهایی که می روند...
روزهایی که می روند...

روزهایی که می روند...

خاطرات من

این روزها

این روزها من خوبم خیلی خوبم

خاله جونم اومده بودن اینجا البته خونه اون خاله دیگه بودن . پسرشون اینجا اموزشی می گذرونه و خاله و پسر خاله خیلی به هم وابسته ان و این سربازی هم نتونسته از وابستگی شون کم کنه .

خلاصه که یه شب ما رفتیم خونه خاله و بعد باهم رفتیم لوکس فروشی خاله می خواستن برای فرمانده پسرشون که شام خونه شون دعوت بودن کادو بخرن و این توفیق اجباری باعث شد منم گوشی ام را از مغازه کناری عوض کردم . !!!!!

توی لوکس فروشی خیلی وسایل شیکی بود و شاید برای عید من کل ظرف و ظروفم رو عوض کردم ...

جو گیر هم نیستم اصلاً

فرداشبش هم خاله اینا شام اومدن خونه ما و دیگه برای شام سوپ و قرمه سبزی و فسنجون (غذای مورد علاقه خالم )درست کردم و جای همگی خالی . زرنگ شده بودم و وقتی مهمونا اومدن همه کارام تموم شده بود . خاله ام هم دو تا ظرف خوشگل خوشگلااز همون لوکس فروشی برام خریده بودن کلی ذوق مرگ شدم ...

جمعه هم تا ساعت 11 لالا بودم . از بس خسته بودم. و بعد از صبحانه رفتیم گردش و وقتی برگشتیم فسنجونا روگرم کردم خوردیم  و اینستاگرام بازی و وایبر بازی و بعد باز لالا تا 7 و نیم شب .

به دخترک می گم منو بیدار نکنی . برق دستشویی هم روشن می کنم و درش رو باز می ذارم و می خوابم . طفلی اونم منو بیدار نمی کنه ... خلاصه دیروز مثل خرس قطبی خوابیدم ...

با سینه مرغ فسنجونا هم یه سالاد الویه خوشمزه برای شب درست کردم و باز مثل خرس قهوه ای خوردم ..


خلاصه خوبم فعلاً خوبیم همه مون . جمع چهارنفری مون ...

تازه امروز ه یه ساندویج گنده سالاد الویه خوردم حالش رو بردم ........

نظرات 1 + ارسال نظر
سپیده شنبه 25 بهمن 1393 ساعت 20:45

سلامممممممممممممممممممممممممم
خوبی رها جان؟
چند وقتی تو نت نبودم شب ها . وبلاگ شما جزء وبلاگ های شب خون من هست.
انشاالله همیشه جمعتون شاد و سلامت باشه عزیزم
سالاد الویه؟حتما با یه عالمه سس؟
خانوم خانوما سس اضافه وزن میاره

من همینجوری هم اضافه وزن دارم ولش کن اشکال نداره
ممنون که منو می خونی خانومی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد