روزهایی که می روند...
روزهایی که می روند...

روزهایی که می روند...

خاطرات من

پرت وپلا

می دونم انگار دیگه کسی یاد من نمیکنه

انگار خواننده ندارم

انگار نه انگار منم بودم و هستم

فراموش شدم

به همین راحتی

ولی من هسسسسسسسسسسستم

محکم ولی ضعیف

تنها ولی درجمع

عاشق ولی خسته هسسسسسسسسسستم و هستم و هستم

خود سانسوری هم حدی داره

کلی راز مگو تو دلم تلنبار شده

نمی دونم کدوم یکی رو بکشم بیرون که گرد و خاک اون یکی روش نباشه

ولی بالاخره تاپایان سال باید دلم و خونه تکونی کنم

حتی اگر کسی برایم ابراز احساسات نکنه ولی من باید بگویم

ناگفته هارو...

اتفاقات عجیب غریب زیادی افتاده

دلم دیگه گنجایش نداره ...

منم و منم و من

چه پرت و پلایی گفتم

واسه همینه کسی نمی خونه دیگه ...

نظرات 2 + ارسال نظر
زمهریر یکشنبه 10 اسفند 1393 ساعت 01:37

سلام عزیزترینها...من همیییییشه ها میخونمت وهمیییییشه ها واست آرزوی خوشبختی روزافزون میکنم... رها جونم تو خیییلی خوبوخانومی خییییلی پرانرژی و دوس داشتنی هستی نذارهیچکس و هیچ چیز مانعی سر راه لذت بردنت از زندگی شیرینت بشه...مثه همیشه قوی باش و انرژیهای مثبت رو به سمت خودت جذب کن...از خودت و دو تا جوجه نازت هم مراقبت باش...تو سال جدید بهترینهارو واست آرزومندم...لحظات عمرت شیرین و سبز...بوسبوس...

به سلام عروس خانوم عزیزمی از این همه انرژی مثبتت سرشار شدم ممنون که می خونی عزززززیزم

سپیده یکشنبه 17 اسفند 1393 ساعت 20:09

پس من این وسط چغندرم دیگه؟
عزیزم من شما بنویس َ خدوم نوکرتم هستم و میخونم
وای من عاشققققققققققققققققق رازم.میشه از رازهات بگی
راستی هنوز شماره تلفن منو داری یا الان که گوشیت رو عوض کردی اونم ژاک شد؟
می بوسمت عزیزم

عزیزم فکر کنم توی پیامات باشه شماره ات
باشه رازم رو بهت می گم ایمیلت رو چک کن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد