روزهایی که می روند...
روزهایی که می روند...

روزهایی که می روند...

خاطرات من

یه ماجرای نه چندان جالب

پدر یکی از همکاران فوت کرد . نیمه شب دوشنبه . و این اقای همکار همان موقع یعنی ساعت یک و پنجاه دقیقه به همه همکاران اس ام اس زد و خبر فوت پدرش را داد.

پنجشنبه اومد سرکار و همه ما جمع شدیم و برای پدرش فاتحه خوندیم

ایشون هم  از همکاران برای شرکت در مراسم پدرش تشکر ویژه! می کرد و می گفت توقع نداشته همکارا این همه زحمت بکشن !!!!!

و من با خودم فکر می کردم وقتی نصف شب اس ام اس دادی معلوم بود نمی خواد به کسی زحمت بدی......

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد