روزهایی که می روند...
روزهایی که می روند...

روزهایی که می روند...

خاطرات من

بازی وبلاگی...


بیاین یه بازی راه بندازیم

یه جمله قشنگ رو با دستخط خودتون بذارین تو وبلاگا فکر کنم جالب باشه دستخط دوستان را ببینیم...

خودم از فردا می ذارم الان امکانش نیست ..دی ...

یک حکایت بسیار زیبا

حکایتی از زبان مسیح نقل می‌کنند که بسیار شنیدنی است.

می‌گویند او این حکایت را بسیار دوست داشت و در موقعیت‌های مختلف آن را بیان می‌کرد. حکایت این است:

مردی بود بسیار متمکن و پولدار. روزی به کارگرانی برای کار در باغش نیاز داشت. بنابراین، پیشکارش را به میدان شهر فرستاد تا کارگرانی را برای کار اجیر کند. پیشکار رفت و همه کارگران موجود در میدان شهر را اجیر کرد و آورد و آنها در باغ به کار مشغول شدند.

کارگرانی که آن روز در میدان نبودند، این موضوع را شنیدند و آنها نیز آمدند. روز بعد و روزهای بعد نیز تعدادی دیگر به جمع کارگران اضافه شدند. گرچه این کارگران تازه، غروب بود که رسیدند، اما مرد ثروتمند آنها را نیز استخدام کرد.



شبانگاه، هنگامی که خورشید فرو نشسته بود، او همه کارگران را گرد آورد و به همه آنها دستمزدی یکسان داد. بدیهی‌ست آنانی که از صبح به کار مشغول بودند، آزرده شدند و گفتند: "این بی‌انصافی است. چه می‌کنید، آقا ؟ ما از صبح کار کرده‌ایم و اینان غروب رسیدند و بیش از دو ساعت نیست که کار کرده‌اند. بعضی‌ها هم که چند دقیقه پیش به ما ملحق شدند. آنها که اصلاً کاری نکرده‌اند".

مرد ثروتمند خندید و گفت: "به دیگران کاری نداشته باشید. آیا آنچه که به خود شما داده‌ام کم بوده است؟" کارگران یک‌صدا گفتند: "نه، آنچه که شما به ما پرداخته‌اید، بیشتر از دستمزد معمولی ما نیز بوده است. با وجود این، انصاف نیست که اینانی که دیر رسیدند و کاری نکردند، همان دستمزدی را بگیرند که ما گرفته‌ایم." مرد دارا گفت: "من به آنها داده‌ام زیرا بسیار دارم. من اگر چند برابر این نیز بپردازم، چیزی از دارائی من کم نمی‌شود. من از استغنای خویش می‌بخشم. شما نگران این موضوع نباشید. شما بیش از توقعتان مزد گرفته‌اید پس مقایسه نکنید. من در ازای کارشان نیست که به آنها دستمزد می‌دهم، بلکه می‌دهم چون برای دادن و بخشیدن، بسیار دارم. من از سر بی‌نیازی است که می‌بخشم".

مسیح گفت: "بعضی‌ها برای رسیدن به خدا سخت می‌کوشند. بعضی‌ها درست دم غروب از راه می‌رسند. بعضی‌ها هم وقتی کار تمام شده است، پیدایشان می‌شود. اما همه به یکسان زیر چتر لطف و مرحمت الهی قرار می‌گیرند". شما نمی‌دانید که خدا استحقاق بنده را نمی‌نگرد، بلکه دارائی خویش را می‌نگرد. او به غنای خود نگاه می‌کند، نه به کار ما. 

من زن هستم 2

درراستای اون پست قبلی اتفاقی که امروز افتاد:


صبح امتحان داشتیم حتما می دونید که ما همگی سن بالا هستیم و جز سه چهارنفر که مجردن و جوون واقعا بقیه همه سی و چندسال به بالا هستیم . حالا بین این پسرها، مجردها واقعا سربه زیر و با حجب و حیا هستن برعکس اونایی که ماشالله سنی دارن و زن و بچه ... خدا از دلشون خبرداشته باشه . امروز یکی از خانوما که یه دختر 7ساله هم داره(میخوام بدونید رنج سنی اش مثلا چقدره) مانتو مشکی با شلوار کرم و کفش اسپرت و کوله پوشیده بود . حالا این خانوم همیشه تیپ می زنه ولی امروز تیپ اسپرت زده بود یکی از اقایون (که من خودم توی پارک با زن و بچه اش دیدمش) برگشته بهش می گه : چه خوش تیپ شدی امروز !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

یعنی چی واقعا؟ می خوام بدونم نظر اون اقا چقدر برای این خانوم مهم بوده که ابراز لطف می کنه ؟؟؟ ایا واقعا این ادما بیمار نیستن؟

من چادری ام و حتی سلام علیک هم با اقایون بزور می کنم . راستش دلم نمی خواد یه وقت منو تو جمع خانوادگی ببینن و شروع کنن احوالپرسی و اینا درحد اینکه من بدونم کی همکلاسم است و اینا کافی است . یعد امرو قبل امتحان نشستم دارم یه موضوع درسی را برای دوستم توضیح می دم همون اقای مذکور اومده بهم می گه بس کن چقدر کنفرانس می دی؟ اخه اقای محترم مگه من همقد تو ام ؟مگه من با تو شوخی دارم؟ اصلا مگه من دارم برای تو توضیح می دم؟

والله بیمار روانی زیاد شده  .....خبرش دانشجوی ارشد هم هست هی هم از استادا درمورد منابع دکترا می پرسه . دلم برای اون دانشجویی می سوزه که زمانی قراره زیردست این درس بخونه .

خدایا

من یک زن هستم....

روز برخلاف همیشه زیاد پست گذاشتم. راستش علت این پستم این لینک است  

« اگر شما زن هستید



همسرم بارها درمورد این موضوع با من صحبت می کرد . حتی از همکارایی اسم می برد و ازم می خواست روابط کاری ام را باهاشون حداقل یا حتی صفر کنم . خیلی وقتها ازش رنجیدم دعوا کردم توهین کردم و بارها گفتم تو خودت مشکل داری که بقیه رو اینجوری می بینی ولی ...

بخصوص این که به خاطر خصوصیتهای مردادی بودنم همیشه خودم را مثل مرد می دیدم ولی ایا واقعا بقیه هم منو مرد می دیدن؟؟؟؟

واقعا حس می کنم راست گفته وقتی به رفتارها (امروز واز زاویه این لینک بالا) نگاه می کنم می بینم متاسفانه ادما غیر انسانی تر از ان هستند که باید باشند . خوی وحشی در خیلی انسانها بیداد می کنه متاسفانه.

 

حتی از اینکه وبلاگ برای کلاس درست کرده بودم به قدری ناراحت شد که من کلا حذفش کردم . نظرش هم این بود که وبلاگ کلاسی باعث می شه به تو ایمیل بزنن یا هی باهات در تماس باشن راست می گفت ما خودمون کم با این وبلاگ نویس جدید کلاسمون درارتباطیم؟؟

وای که زن بودن چقدر کارسختی است....

چندوقت پیش یکی از همکاران برای کاری را انجام داده بود . (غیر کاری) انقدر همسرم ناراحت شد که یک شب نیمه شب منو بیدار کرد و ازم خواست اگر کاری دارم که خودش می تونه برام انجام بده به کس دیگه ای نگم . من اون موقع ناراحت شدم ولی الان واقعا ازش متشکرم هم از اون هم از آنا آریان عزیز به خاطر این پست جالبش .

دید من عوض شد . بدبین شدم ولی بدبینی بهتر از بی ابرویی است . اینطور نیست ؟

رهای زیرآب زن!!!!!!


گاهی اوقات بد شدن خوب است .امروز از اون روزها بود.

صبح که وارد اداره شدم مدیرکل عزیز را دیدم که داره با مسئول دبیرخانه صحبت می کنه احوالپرسی و چاق سلامتی و رفتم اتاق . بعد ما با اداره دیگه ای کار می کنیم که کارشناس اون اداره دیگه خیلی ادم بدجنس و تنگ نظریه و منو خیلی می چزونه .

منم امروز صبح یه وقت ده دقیقه ای گرفتم از اقای مدیر کل و خواهش کردم هنوز که کارهای امسال شروع نشده اون کارشناس رو عوض کنن . مدیرکل جان هم زنگ زد به مدیرکل اون اداره و خواست کارشناس عوض شه و چی شد ؟

هیچی دیگه صبح چهارشنبه ای ما منور شد .

زیرآب زدن همیشه هم بد نیست ها!!!!