روزهایی که می روند...
روزهایی که می روند...

روزهایی که می روند...

خاطرات من

خداحافظ

این روزها روزهای اخر بارداری را می گذرونم روزهایی گرم و کشدار . شبهایی طولانی و دردناک . سخت است اما شیرین  

ضربه های محکمی که فسقلی به شکمم می زنه هر حالتی که باشم هر جایی که باشم خنده به لبم می اره . روزهای سختی است ولی ارزو می کنم این روزهای سخت رو همه زنان سرزمینم تجربه کنند  

موقع زایمان دخترکم برای باردار شدن چند نفر از دوستانم ارزو کردم می گن درهای اسمون به روی زمین بازه چون داره یه فرشته از اسمون زمین می اد واسه همین دعای مادر می گیره . منم برای چندتا از دوستانم و برای بچه دارشدنشون دعا کردم الان همه شون بچه های کوچکتر از دخترک من دارن .  

من اعتقاد دارم . اگر هرکدوم از شما ارزویی دارین به یه زن باردار بگین موقع وضع حملش براتون دعا کنه . مطمئن باشید می گیره .  

از شنبه مرخصی ام شروع می شه هنوز خیلی تا زایمانم مونده (چندهفته ای مونده) ولی من مرخصی استعلاجی می گیرم و استراحت می کنم . خلاصه دوستان هربدی خوبی ای دیدین به بزرگی خودتون ببخشید .  

برای منم سر افطار و سحرتون دعا کنید .  

دوستتون دارم