روزهایی که می روند...
روزهایی که می روند...

روزهایی که می روند...

خاطرات من

تسلیت

دلم بدجور گرفته 

 از زلزله آذربایجان درست اول سرما  

بعد زلزله زهان که توی اون فقط 5نفر از اعضای یک خانواده مردند و یه دختر بچه از اون خانواده زنده مونده بود و ادم نمی دونست باید براش خوشحال باشه یا ناراحت  

بعد زلزله بوشهر و  

حالا سراوان .   

خدایا تو تقدیر مردم ایران چه نوشتی ؟ غم اندوه غصه چه نوشتی خدایا! 

کار ما طوری است که وقتی زلزله می شه حسابی درگیر می شیم هنوز از بچه های اداره ما توی آذربایجان حضور دارن هنوز کار بازسازی ها و به روز کردن زندگی اونا تمام نشده بود که زهان ؛ بوشهر و حالا سراوان . دلم می خواست هیچ غمی برای مردم کشور من نبود . خودخواهانه است ولی کاش توی این کشور مسلمان نشین توی این کشور دردمند توی این کشور تحریم شده درد مردم را زیاد نکن . خدایا سایه ات را از این سرزمین برندار.  

تسلیت ایران عزیزم- تسلیت! 

----------------------------------------------------------------------------- 

++ امروز خیلی پست گذاشتم چون سرم شلوغ بود و دست و دلم به کار نمی رفت برای همین پست جاری!

عکس (دوستان رمز همون رمز قبلیه

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

روزمره این روزهای من!

این روزها منتظر یه خبرم یه خبر خوب . براش خیلی انرژی + فرستادم . و مطمئنم وقتی خبرش برسه انقدر که ازش اطمینان دارم فقط با متانت سری تکان خواهم داد و می گم خب من می دونستم خدارا شکر!!!!! عین این ادمایی که از غیب خبر دارن  منم از این خبر انگار خبر دارم فعلا نمی گم چه خبریه ولی بعد که رسید می گم .

این روزها یه تفریح برای خودم پیدا کردم اونم رفتن به پارک نزدیک خونه مونه

اول می خواستم توی باشگاهی که درست توی خیابون روبروی خونه مونه ثبت نام کنم و برم ایروبیک و درواقع نای نای نینای  

ولی به دلیل وجود یه فروند دخمل فضول که نه می شه اعتماد کرد و بردش و نه من کسی را دارم برام نگهش دارم پشیمون شدم و صرفنظر کردم.

کلا یه همچین ادم از خود گذشته ای ام من!

حالا شب که میشه وقتی خوب خواب بعدازظهرم را کردم و سرحال و قبراق دوروبر خونه را مرتب کردم دست پسملی را می گریم دخملی را هم می ذارم توی کالسکه و می ریم پارک . هم فاله هم تماشا . پسرک هم از انرژی های دست و پاگیرش خلاص می شه و حسابی خود ش را تخلیه می کنه و شب سر بر بالین نذاشته می ره لالا و دخملی هم با دستای کوچکش دست می زنه و به تاب و سرسره اشاره می کنه و مامان هم که کودک درونش بیش فعالی داره به هوای دخملی می شینه روی تاب و ... اخ چه کیفی داره . 

 یا اینکه دخملک را بغل می کنم و از سرسره می رم بالا و با دخملی سر می خوریم می اییم پایین  

جای همگی خالی البت که جای همسرجان هم خالیه چون اگر منو تو اون حالت بببینه حتما واکنش خوبی نشونم می ده............

بعد هم با وسایل ورزشی پارک دلی از عزا در می آرم و ازسر برگشتن از سوپری چندتا کنسرو یا سوپ یا آش آماده می خریم وبستنی هم برای نی نی ها و کلا خودمون را غصه نمی دیم برای شام و اینجور چیزها.

 تازه این شبها که دیرتر از همسر جان هم می رسیم خونه و این بیشتر کیف داره

نمی شه که هر وقت اونا می ان ما ترگل ورگل جلوی در حاضر غایب بشیم که ما هم می ریم زنگ می زنیم تا در برما بگشایند و اینم خودش عالمی داره . ای کیف می ده یکی در را برات باز کنه Kisses

اخ که چقدر خوبه خوشی های کوچولو رو جمع کرد و ازشون لذت برد . من همونی ام که روزی انقدر دل شکسته بودم که نمی دونستم بمونم یا برم.10_9_210.gif ولی بعد از روزها و شبها کارکردن روی خودم و زندگیم حالا دارم حسابی لذت می برم نیازی نیست برای خوش گذروندن پول زیادی خرج کرد یا وقت زیادی گذاشت من با یک ساعت پیاده روی و پارک وحدود 2000تومن بستنی که برای خودمون می خرم یه لذت سه نفره درست می کنم و این خیلی لدت بخشه.

خدایا ازت متشکرم

شبها دخملی حمام دلش می خواد و می ریم اب بازی . منم می شینم  خنده های دخترک را تماشا می کنم . و انقدر اب بازی می کنه که حسابی خسته می شه و هنوز لباس نپوشیده خوابش می بره .

خدایاروزی که ازت می خواستم کمکم کنی فکر نمی کردم به این زودی دعاهامو مستجاب کنی ومن این ارامشی راکه این روزها دارم مدیون توام مدیون همراهی های همیشگی ات خدایا کمکم کن  تنهام نذار

خداجون عاشقتمIn Love

پابزن

برید ادامه مطلب رو بخونید  

به نظرم عالیه از وبلاگ پرنده گولو کش رفتم 

ادامه مطلب ...

بازی وبلاگی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.