روزهایی که می روند...
روزهایی که می روند...

روزهایی که می روند...

خاطرات من

روزمره این روزهای من!

این روزها منتظر یه خبرم یه خبر خوب . براش خیلی انرژی + فرستادم . و مطمئنم وقتی خبرش برسه انقدر که ازش اطمینان دارم فقط با متانت سری تکان خواهم داد و می گم خب من می دونستم خدارا شکر!!!!! عین این ادمایی که از غیب خبر دارن  منم از این خبر انگار خبر دارم فعلا نمی گم چه خبریه ولی بعد که رسید می گم .

این روزها یه تفریح برای خودم پیدا کردم اونم رفتن به پارک نزدیک خونه مونه

اول می خواستم توی باشگاهی که درست توی خیابون روبروی خونه مونه ثبت نام کنم و برم ایروبیک و درواقع نای نای نینای  

ولی به دلیل وجود یه فروند دخمل فضول که نه می شه اعتماد کرد و بردش و نه من کسی را دارم برام نگهش دارم پشیمون شدم و صرفنظر کردم.

کلا یه همچین ادم از خود گذشته ای ام من!

حالا شب که میشه وقتی خوب خواب بعدازظهرم را کردم و سرحال و قبراق دوروبر خونه را مرتب کردم دست پسملی را می گریم دخملی را هم می ذارم توی کالسکه و می ریم پارک . هم فاله هم تماشا . پسرک هم از انرژی های دست و پاگیرش خلاص می شه و حسابی خود ش را تخلیه می کنه و شب سر بر بالین نذاشته می ره لالا و دخملی هم با دستای کوچکش دست می زنه و به تاب و سرسره اشاره می کنه و مامان هم که کودک درونش بیش فعالی داره به هوای دخملی می شینه روی تاب و ... اخ چه کیفی داره . 

 یا اینکه دخملک را بغل می کنم و از سرسره می رم بالا و با دخملی سر می خوریم می اییم پایین  

جای همگی خالی البت که جای همسرجان هم خالیه چون اگر منو تو اون حالت بببینه حتما واکنش خوبی نشونم می ده............

بعد هم با وسایل ورزشی پارک دلی از عزا در می آرم و ازسر برگشتن از سوپری چندتا کنسرو یا سوپ یا آش آماده می خریم وبستنی هم برای نی نی ها و کلا خودمون را غصه نمی دیم برای شام و اینجور چیزها.

 تازه این شبها که دیرتر از همسر جان هم می رسیم خونه و این بیشتر کیف داره

نمی شه که هر وقت اونا می ان ما ترگل ورگل جلوی در حاضر غایب بشیم که ما هم می ریم زنگ می زنیم تا در برما بگشایند و اینم خودش عالمی داره . ای کیف می ده یکی در را برات باز کنه Kisses

اخ که چقدر خوبه خوشی های کوچولو رو جمع کرد و ازشون لذت برد . من همونی ام که روزی انقدر دل شکسته بودم که نمی دونستم بمونم یا برم.10_9_210.gif ولی بعد از روزها و شبها کارکردن روی خودم و زندگیم حالا دارم حسابی لذت می برم نیازی نیست برای خوش گذروندن پول زیادی خرج کرد یا وقت زیادی گذاشت من با یک ساعت پیاده روی و پارک وحدود 2000تومن بستنی که برای خودمون می خرم یه لذت سه نفره درست می کنم و این خیلی لدت بخشه.

خدایا ازت متشکرم

شبها دخملی حمام دلش می خواد و می ریم اب بازی . منم می شینم  خنده های دخترک را تماشا می کنم . و انقدر اب بازی می کنه که حسابی خسته می شه و هنوز لباس نپوشیده خوابش می بره .

خدایاروزی که ازت می خواستم کمکم کنی فکر نمی کردم به این زودی دعاهامو مستجاب کنی ومن این ارامشی راکه این روزها دارم مدیون توام مدیون همراهی های همیشگی ات خدایا کمکم کن  تنهام نذار

خداجون عاشقتمIn Love

نظرات 5 + ارسال نظر
emad چهارشنبه 28 فروردین 1392 ساعت 12:38 http://er2re.blogsky.com

سلام
وبلاگ قشنگی داری به منم سر بزن
اگه مایلی منو با نام همه نوع مطلب لینک کن

آسیه چهارشنبه 28 فروردین 1392 ساعت 18:59 http://neveshtehayea30.blogfa.com

خوشم میاد از کودک درونی که اصلا خواب سرش نمیشه

اره گلم این کودک تازه الان سرپیری بیدارشده

کلبه خیالی چهارشنبه 28 فروردین 1392 ساعت 22:41 http://raha3820.blogfa.com

عزیزم انشالله همیشه لبت خندونو پر انرژی و با ارامش و عشق در کنار خانوادت زندگی کنی

ممنونم عزیزم

راضی بانو چهارشنبه 28 فروردین 1392 ساعت 22:43 http://shohareman.persianblog.ir

نوشته زیبا و آرامش بخشی بود ولی لطفا قید این غذاهای کنسروی رو بزن دوست جون .... به خصوص اینکه به بچه ها میخوای غذا بدی ... همون نون و پنیر و گردو مگه چشه؟
از خوشحالیت خیلی خوشحال شدم ...

عزیززززززززززززززززززم
ممنون که به فکر مایی احه هرشب هم نمیشه پنیر و گردو یا پنیر و خیار و گوجه خورد

زمهریر پنج‌شنبه 29 فروردین 1392 ساعت 01:17 http://www.zamhariram.blogfa.com

رهــــــــــــا جون واقعا برات خوشحالم عزیزم...نمیدونی که با خوندن نوشته هات چه انرژی مثبتی میگیرم و چقدر برات خوشحال میشم و چقدر نظرم نسبت به زندگی مشترک تغییز میکنه...تغییری از نوع خوب...ایشالا خوشیهات دائمی باشه عزیزم...
زود خبرو به ما هم بگو..جمعیتی رو از فضولی نجات بده...
خط آخر جا داشت یه پرانتز باز میکردی اسم همسری رو هم اضافه میکردی...

زمی جونم می بینم به عنوان یه دوست ناباب باید شطرنجی بشم اره؟
نه بابا ازدواج چیه من خودم به هر کس می رسم می گم قدر روزگار محردی اتونو بدونین که بد توی بد هچلی می افتین
اخه بذار خبر برسه می گم . برای خودم که خیلی خوفه!!
زیادی لوس می شد اونوقت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد