روزهایی که می روند...
روزهایی که می روند...

روزهایی که می روند...

خاطرات من

از حال و هوای این روزها بخوام بنویسم


1- امتحانات تموم شد . کلا این ترم 8 واحد داشتم و واحدهام تموم شد . حالا مونده پایان نامه

2- درست یک هفته قبل از امتحانام باباجون عزیزم بابای مامان فوت کردن . رفتیم مشهد و دیگه تا سوم بودم بعد من و بچه ها برگشتیم و واسه هفت دوباره رفتیم . فقط خدامی دونه امتحان اول رو چجوری دادم ؟؟!!!

3- حال جسمی ام اصلا خوب نیست . کمردرد امونم رو بریده . دکتر می گه احتمال داره دچار دیسک بشی خیلی می ترسم فعلا که گفته اختیاط کن

4- اضافه وزنم شدید داره می ره بالا . تابستون تا حالا 17 کیلو وزن اضافه کردم . دخترخالم می گه شدی عین توپ قلقله زن ...

5- کارام تو اداره زیاده . بعضی همکارا هم اساسی روی نرو هستن خدابخیر کنه

6 - حوصله هیچ کس و هیچ چیز رو ندارم حتی خودم

7- دخترک بدجوری سرما خورده و شب تا صبح سرفه می کنه دوبار دکرت بردمش و داروهاشو عوض کردم ولی خوب نشده

8- پنج شنبه چهلم باباجونمه ولی من نمی رم مشهد .

9- ...

فعلا دیگه هیچی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد