ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
یادت باشه با کسی که می خزد از پرواز سخن نگویی
من امروز با تمام روحم به این جمله ایمان اوردم
کاش همه چیز را خودمان تجربه نکنیم ...
جمعه 19 اردیبهشت 1392
از امروز تصمیم گرفتم دوباره بنویسم . خوب یا بد نوشتن باعث سبکی من می شود . همدم تنهایی هام همیشه یک برک کاغذ سفید بوده و یک خودکار آبی . و حالا در این دنیای اطلاعات و فناوری ، ...واقعا دلم برای وبلاگ نازنینم تنگ شده بود . اول می خواستم اسباب کشی کنم و یک خونه جدیدبرای خودم دست و پا کنم ولی بعد دیدم انقدر دلبستگی به وبلاگم دارم که هر جا برم مثل یه کفتر راه بلد می رسم به همین جا
بهانه ای برای شاد بودن:
صبح امروز ، در راه دانشگاه ابرهای سفید روی پس زمینه آبی آنقدر زیبا بود که ریه هامو پر از هوای پاک و تازه صبحگاهی کردم و خدارا شکر کردم . خداجونم از اینکه قبل از رفتن از این دنیا چنین صحنه زیبایی را به من نشان دادی ازت سپاسگزارم.
کلاس کلاس و باز هم کلاس . نمی دونم کاردرستی است یا نه ولی دیگه وارد ریزجزئیات روزمرگی هام نمی شم . فقط می خوام خوشی ها برام بمونه پس انرژی ام رو صرف اونا می کنم.
دلخوشی کوچک امروز:
از کلاس که امدم همسر و بچه ها مشغول خوردن صبحانه بودند . دخترک که مثل همیشه روی صندلی اش ایستاده بود با دیدنم دستهای کوچکش را به هم زد و گفت : مامان مامان من اوبانه اودم= من صبحانه خوردم!!!
بعد هم لبهای خوشگلش را غنچه کرد و بوس داد. مامان فدایش !!
امروز سر اینکه دو نفر از دوستان با پارتی بازی و رفیق بازی با استادها 3 ترمه تمام می کنند کلی حرص خوردم. اوج نامردی است.
اتفاق خوبی در شرف وقوع است . بعد از رخداد می گم بعداً.....
من عاشق آهنگ هماهنگه سامی بیگی هستم . بعد امروز چی از این قشنگتر که بدون اینکه دنبالش بگردم تا پخش را روشن کردم شروع کرد به خواندن:
دلت با من هماهنگه
نگاه تو تو چشمامه
تنت با من می رقصه
همون حالی که می خوامه ...
فردا ارائه داریم و من هنوز آماده نیستم . برم سر درس و زندگی ام
ای دفتر خاطرات چه خوبه که هستی!!!