روزهایی که می روند...
روزهایی که می روند...

روزهایی که می روند...

خاطرات من

چالش

سلام من به یه چالش دعوت شده ام توسط آقای برنا

حالا یه سوال این شامل مجله هم می شه آیا

مجله راز هم خواننده هاشو به این چالش دعوت کرده بود .

اینکار خیلی جالبه و من وقتی انجام دادم دوستان را دعوت می کنم.....


------

خوب من و پسرک و دخترک دیشب رفتیم شهر کتاب تا عملیات چالش برانگیز را انجام بدهیم دوساعتی گشت زدم توی کتابها . من کتاب خیلی دوست دارم کتابهای خاص. مثلا رمان های ف.ر را فقط یک بار خوندم ....ولی رمانهای الکساندر دوما را باوجود n  تاجلد می خوندم ...دزیره سینوهه غرش طوفان جادوگر مرموز اوف کتابهای فرانسوی را خیلی دوست داشتم . ولی اکثر کتابهامو از کتابخونه می گرفتم ... بیشتر کتابهای کتابخونه من درسی است چند جلد کتاب روانشناسی دارم

برای همین باید خریداری می شد

بعد به قول بانوی اردیبهشتی شاید کسی که کتاب رو پیدا کنه تو پارک اصلا کتابخون نباشه  و من با خودم فکر کردم اصلا شاید باورقهاش موشک درس کنه یا روش سبزی پاک کنه

برای همین دیشب به خواهر فوق العاده کتابخونم و پسرکم کتاب هدیه دادم . البته یه کتابم از خواهری هدیه گرفتم با دست خط خودش ... ممنون عزیزم .

------

اگر اینکار در زنجیره بازی درست نیست بگین تا عین دستورالعمل بازی کنم

-------

منم این دوستان را دعوت می کنم...

نیلوی عزیز وبلاگ همه چی آرومه

عسل عزیز از وبلاگ عسل شیرین عسل تلخ

صحرای عزیز از وبلاگ صحرا مثل هیچکس

خواهر عزیزم

نمیشه من 4 نفرو دعوت کنم فقط؟؟؟


-----

راستی نهاد کتابخانه ها یه کار خیلی جالب کرده . تو فضاهای عمومی مثل بیمارستان یا ترمینال کتابخونه گذاشته و می تونید کتابها رو بردارید بخونید بعد توی یکی دیگه از همین کتابخونه ها قرار بدهید . جالبه نه ؟

من وقتی رفتم ماموریت مشهد چون با اتوبوس رفتم از ترمینال شهر خودمون چندتا بچگونه برای دخترک و دوتا برا خودم برداشتم خوندم و ترمینال مشهد گذاشتم سرجاش و برعکس هم همین کار را کردم

گاهی هم که بیمارستان می ریم و مجبوریم معطل شیم پسرک از این کتابها می خونه

باید عکس کتابهای پسرک را بگیرم تا ببینید چه پسر کتابخونی دارم من!!!!

خوشحالم...

 خواهر جونم بالاخره اومد پیشم


و من خیلی خوشحالم


از من بیشتر دخترک و پسرک خوشحالن



همه خوشحالیم و این خیلی خوبه