روزهایی که می روند...
روزهایی که می روند...

روزهایی که می روند...

خاطرات من

سلام دوباره...


این روزها نسبتا خوبم

یه دوره کلاس ایروبیک تموم شده و الان به اغفال یکی از فامیلا زومبا می رم .

مربی ایروبیکم و محیط اون باشگاه را بیشتر دوست داشتم.

مسیر باشگاه ایروبیک به من نزدیکتر بود پیاده هم می شد برم . زومبا را باید با اژانس برم

به پسرک قول داده بودم گچ پاش که باز شد ببرمش باشگاه نزدیک خودم ثبت نامش کنم اونوقت با نامردی باشگاهم را عوض کردم ...

شاید زومبا را نرم دیگه . همون ایروبیک رو برم .

شاید هم پسرک را روزهای فرد ثبت نام کنم و به قول خواهری فقط ببرمش و بیارمش

به قول خواهری شاد شدم

دارم رو مغز خواهری راه می رم بیاد اینجا پیشم . خداکنه بیاد

از روزی که تصمیم گرفتم شاد باشم هی به مجالس شادی دعوت می شم

امشب می خوام برم تولد سورپرایزونه یه دخترخانم 23 ساله کادو چی بگیرم خوبه؟؟؟

فرداشب هم عروسی یکی از همکاران سابقه که دوست خیلی خوبی هم هست . انقدر دختر خوبی است که نگو انشالله خوشبخت شه . خداشوهرش را خیلی دوست داشته و من اینو مطمئنم....



پ ن : دقت کردین چندروزه خبری از قوم الظالمین نیست؟؟؟؟؟

چرا به نظرتون ؟؟؟؟

درتدارک قشون هستن برای حمله به من؟؟؟؟؟؟

کمک ؟؟؟


یکی از اقایون همکار از زاهدان برای من و یه همکار خانوم دیگه  و دوتا همکار آقا یه بسته چای اورده .

با توجه به حساسیتهای شوهر من ایا به نظرتون صلاحه من این چای را ببرم خونه؟

ببرم ؟ بذارم بدهم به کسی؟ چکار کنم ؟ 




بعدا نوشتم: خوب من اون چای را نبردم خونه توی کشوی میزم گذاشتم . به زیارت عاشورای اداره می دهمش .

2- نمی تونم کشو را باز کنم عطر چای می پیچه تو اتاق همکارم اخر سر می فهمه که نبردمش خونه . اینم بد می شه ...

وایبر لعنتی؟؟؟؟


دیروز صبح تلفن کردم به همسر که برام نوافن بگیره (من میگرن دارم و وقتی سردرد میاد معلوم نیس کی میره)

یادش رفته برای اینکه از دلم دربیاره می گه عصبی که نیستی

گفتم چرا ازدست تو با اون وایبر لعنتی ات خیلی اعصابم خرده اصلا خوشم نمیاد بشینی با دخترعمه هات اینقدر کل کل کنی و بخندی

چطور شد من که با داداشم تاکید می کنم داداشم حرف می زنم ناراحت میشی کسی باید ناراحت شه که خودش بیشتر از هر کسی رعایت کنه . منم حساس شدم روی این وایبر مسخره ات

می گه راس می گی ببخشید باشه دیگه نمیرم وایبر !!!

گفتم نمی خواد نری کمترش کن

دیشب تا اخر شب نرفت وایبر ... اخرشب باز رفته بود و می خندید ... منم ساعت 11 و نیم رفتم خوابیدم ... بلافاصله اومده کنارم دراز کشیده موبایلشم گذاشته روی دراور می گه به برو بچ گفتم خانومم داره چش غره می ره من رفتم... کلی بارم کردن که زز هستی !!!!!

گفتم بده بخونم . داد دیدم راس می گه چیز خاصی نمی نویسه فقط با پسرعموش سر به سر بقیه می ذارم وقتی که هم پسرعموش نیس فقط حرفای معمولی می زنه .... خلاصه مثلا برای اینکه من کمتر حساس شم همونطوری روی تخت درحضور من چت می کرد و خیلی وقتا هم حرفایی که من می گفتم را می نوشت .

مثلا برای اینکه من حساس نشم . خوب منم حساس نیستم (رهای عاشق شوهر !!!! )

ولی خوشحالم که بهش گفتم حرفا در دلم سنگین شده بود.....

احساس من همین لحظه....


دلم گرفته

دلم یه ها ی های گریه بلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــند می خواهد

کاش می توانستم بغضم را سوراخ کنم

بترکانم

حتی اگر سیل اشکهایم دنیا را بردارد.....

اوضاع من


دیروز آزمون استخدامی بانک سپه شرکت کردم . دعا کنید قبول شم خیالم از کارم راحت شه /اخه من قراردادی ام الان نزدیک 9سال شده/

فعلا اوضاع خوبه مشکل حادی نیست یعنی هست من حوصله ندارم

اگر یه روز گفتم از همسرم جداشدم بدونید نه به خاطر اخلاقهای بدش ، نه خانواده اش ، نه نبودناش و تنهایی هام و نه هیچ چیز دیگه است

فقط به خاطر وایبر است . یکسره سرش تو گوشی اش است با دخترعمه ها و دخترعموها و پسرعموهاش کل کل می کنه و می خنده .