یه جورایی امروز دلم گرفته ....
شاید به خاطر اینه که همسری نیست ...
نه به خاطر اینه که خواهری دیروز دپرس بود...
براش تو محیط کارش مشکل پیش اومده و بابا به روش خودشون می خوان حلش کنن ....وااااای ....
منم دلم می خواست اگر کمکی از دستم بر بیاد کمکش کنم ...
ولی ...
حس می کنم دلش نمی خواد من از مشکلش بدونم ...
یه جورایی می فهمم داره منو می پیچونه ... خواستم سر صحبتو باهاش باز کنم می گه حوصله ندارم رها...
دلم نمی خواد چشمای گریه کرده اش رو ببینم
خدایا خودت کمکش کن . من که نمی دونم چه اتفاقی افتاده و چی به چیه خودت مشکلات را از پیش پاش بردار تورو به حق امام غریب شهرم قسم می دهم تنهاش نذاری
دوستان اگر اینجا رو می خونید لطفا یه آمین برای رفع مشکل خواهرجونم بگید .
خواهری کاش اونقدر به هم نزدیک بودیم که تو سرت رو روی پای من می گذاشتی و برام از مشکلاتت می گفتی حیف که اختلاف سنی و راه دور بین ما فاصله انداخته ... حیف ...
ولی
من دوستت دارم . خیلی زیادتر از اونی که فکر کنی و دلم می خواد هرچه زودتر مشکلت رفع شه تا باز تو از ته دل بخندی ...
خداکنه هیچ وقت هیچ وقت دیگه اشکهات راهی به بیرون پیدا نکنن....
خوب در راستای چالش ذکر شده
خواهری هم کتابش رو هدیه داد به دخترخاله و دخترخاله را به چالش دعوت کرد .
دخترخاله هم یه کتاب برای خواهرش خرید و هدیه داد و اونو به چالش دعوت کرد .
حالا حداقل فرهنگ هدیه دادن کتاب داره جاباز می کنه ...
ممنون از موسس این طرح
راستی خواهری یه کتاب دیگه هم به من هدیه داد و لابد می خواد منو دوباره به چالش دعوت کنه ... دی .... از دست تو خواهرجون!!!!
سلام من به یه چالش دعوت شده ام توسط آقای برنا
حالا یه سوال این شامل مجله هم می شه آیا
مجله راز هم خواننده هاشو به این چالش دعوت کرده بود .
اینکار خیلی جالبه و من وقتی انجام دادم دوستان را دعوت می کنم.....
------
خوب من و پسرک و دخترک دیشب رفتیم شهر کتاب تا عملیات چالش برانگیز را انجام بدهیم دوساعتی گشت زدم توی کتابها . من کتاب خیلی دوست دارم کتابهای خاص. مثلا رمان های ف.ر را فقط یک بار خوندم ....ولی رمانهای الکساندر دوما را باوجود n تاجلد می خوندم ...دزیره سینوهه غرش طوفان جادوگر مرموز اوف کتابهای فرانسوی را خیلی دوست داشتم . ولی اکثر کتابهامو از کتابخونه می گرفتم ... بیشتر کتابهای کتابخونه من درسی است چند جلد کتاب روانشناسی دارم
برای همین باید خریداری می شد
بعد به قول بانوی اردیبهشتی شاید کسی که کتاب رو پیدا کنه تو پارک اصلا کتابخون نباشه و من با خودم فکر کردم اصلا شاید باورقهاش موشک درس کنه یا روش سبزی پاک کنه
برای همین دیشب به خواهر فوق العاده کتابخونم و پسرکم کتاب هدیه دادم . البته یه کتابم از خواهری هدیه گرفتم با دست خط خودش ... ممنون عزیزم .
------
اگر اینکار در زنجیره بازی درست نیست بگین تا عین دستورالعمل بازی کنم
-------
منم این دوستان را دعوت می کنم...
نیلوی عزیز وبلاگ همه چی آرومه
عسل عزیز از وبلاگ عسل شیرین عسل تلخ
صحرای عزیز از وبلاگ صحرا مثل هیچکس
خواهر عزیزم
نمیشه من 4 نفرو دعوت کنم فقط؟؟؟
-----
راستی نهاد کتابخانه ها یه کار خیلی جالب کرده . تو فضاهای عمومی مثل بیمارستان یا ترمینال کتابخونه گذاشته و می تونید کتابها رو بردارید بخونید بعد توی یکی دیگه از همین کتابخونه ها قرار بدهید . جالبه نه ؟
من وقتی رفتم ماموریت مشهد چون با اتوبوس رفتم از ترمینال شهر خودمون چندتا بچگونه برای دخترک و دوتا برا خودم برداشتم خوندم و ترمینال مشهد گذاشتم سرجاش و برعکس هم همین کار را کردم
گاهی هم که بیمارستان می ریم و مجبوریم معطل شیم پسرک از این کتابها می خونه
باید عکس کتابهای پسرک را بگیرم تا ببینید چه پسر کتابخونی دارم من!!!!
خواهر جونم بالاخره اومد پیشم
و من خیلی خوشحالم
از من بیشتر دخترک و پسرک خوشحالن
همه خوشحالیم و این خیلی خوبه