-
رمز همون رمز قبلی...
پنجشنبه 2 مرداد 1393 09:17
-
من و بستنی؟؟؟؟
شنبه 7 تیر 1393 09:58
پنجشبنه دخترم رابردیم دکتر و تا ساعت 10 و نیم طول کشید اونقدر خسته شده بود که بهانه ابمیوه می گرفت. ما هم رفتیم یه جای معروف و شیرموز بستنی سفارش دادیم دخترک و پسرک فقط شیرموز خوردن و حتی من شیرموز خودم را ریختم تو لیوان دخترک و من و همسر هم شیرموز و هم بستنی ... نتیجه اش هم این شد که من و همسر به شدت مسموم شدیم و...
-
روزی سرشار از حسهای خوب...
پنجشنبه 5 تیر 1393 08:36
روز امتحان آخر دوشنبه 3/4/93 امتحان خیلی طولانی شد ساعت 8 تا 11 سرجلسه بودیم دیگه وقتی بلند شدم حس می کردم زانوام خشک شدن ... زنگ زدم به همسر و گفتم بیاد دنبالم و چون شب برای شب نشینی مهمون داشتیم بهش گفتم مرخصی بگیره بریم بازار روز خرید . بعد همسر که اومد دیگه شده بود ساعت 11و 10 دقیقه و منم از خدا خواسته تلفن زدم...
-
اخرین امتحان
سهشنبه 3 تیر 1393 10:18
امتحانا دیروز تموم شد . دست جیغ هورا به افتخار خودم (خودشیفته هم خوتونید...) اونقده خوشحالم کلی برنامه ریزی دارم برای تابستان خودرا چگونه گذراندید... می ام و می گم فعلا بای////////
-
بازی وبلاگی...
سهشنبه 3 تیر 1393 07:56
خوب الوعده وفا این نوشته رو شب امتحان اخری درست موقع اذان نوشتم و چون از ته ته ته ته دلم بود همون رو اینجا گذاشتم....
-
بازی وبلاگی...
شنبه 31 خرداد 1393 14:20
بیاین یه بازی راه بندازیم یه جمله قشنگ رو با دستخط خودتون بذارین تو وبلاگا فکر کنم جالب باشه دستخط دوستان را ببینیم... خودم از فردا می ذارم الان امکانش نیست ..دی ...
-
یک حکایت بسیار زیبا
پنجشنبه 29 خرداد 1393 11:28
حکایتی از زبان مسیح نقل میکنند که بسیار شنیدنی است. میگویند او این حکایت را بسیار دوست داشت و در موقعیتهای مختلف آن را بیان میکرد. حکایت این است: مردی بود بسیار متمکن و پولدار. روزی به کارگرانی برای کار در باغش نیاز داشت. بنابراین، پیشکارش را به میدان شهر فرستاد تا کارگرانی را برای کار اجیر کند. پیشکار رفت و همه...
-
من زن هستم 2
پنجشنبه 29 خرداد 1393 09:22
درراستای اون پست قبلی اتفاقی که امروز افتاد: صبح امتحان داشتیم حتما می دونید که ما همگی سن بالا هستیم و جز سه چهارنفر که مجردن و جوون واقعا بقیه همه سی و چندسال به بالا هستیم . حالا بین این پسرها، مجردها واقعا سربه زیر و با حجب و حیا هستن برعکس اونایی که ماشالله سنی دارن و زن و بچه ... خدا از دلشون خبرداشته باشه ....
-
من یک زن هستم....
چهارشنبه 28 خرداد 1393 13:18
روز برخلاف همیشه زیاد پست گذاشتم. راستش علت این پستم این لینک است « اگر شما زن هستید همسرم بارها درمورد این موضوع با من صحبت می کرد . حتی از همکارایی اسم می برد و ازم می خواست روابط کاری ام را باهاشون حداقل یا حتی صفر کنم . خیلی وقتها ازش رنجیدم دعوا کردم توهین کردم و بارها گفتم تو خودت مشکل داری که بقیه رو اینجوری می...
-
رهای زیرآب زن!!!!!!
چهارشنبه 28 خرداد 1393 09:43
گاهی اوقات بد شدن خوب است .امروز از اون روزها بود. صبح که وارد اداره شدم مدیرکل عزیز را دیدم که داره با مسئول دبیرخانه صحبت می کنه احوالپرسی و چاق سلامتی و رفتم اتاق . بعد ما با اداره دیگه ای کار می کنیم که کارشناس اون اداره دیگه خیلی ادم بدجنس و تنگ نظریه و منو خیلی می چزونه . منم امروز صبح یه وقت ده دقیقه ای گرفتم...
-
من و همسرم
سهشنبه 27 خرداد 1393 13:52
-
روزمرگی
دوشنبه 26 خرداد 1393 13:13
سلام سلام بازگشت من پس از دوری از وبلاگ خوشگلم الان کاملا خواب آلوده هستم طی این مدت شبها سه چهارساعت بیشتر نخوابیدم که برای کسی چون من که خانوادگی خواب آلود هستیم رکورد سختی است. دیگه دیشب (شب امتحان) نمی تونستم بیدار بمونم حتی با زور دوتا لیوان قهوه ... و این شد که یه فصل مهمی رو که مطمئن بودم ازش سوال می اد نخوندم...
-
بوی بدی می آید
سهشنبه 20 خرداد 1393 07:30
یک بوی بد در زندگی ام پیچیده... هرچه سعی می کنم نمی توانم ... نمی توانم فکر نکنم ... نمی توانم مثبت فکر کنم... شاید مقصر منم ...شایدهم .... خدایا خودت کمک کن .. حتی اگر چنین نوشتی این تقدیر را عوض کن ... تحمل ندارم نابودم می شوم.............. ..........................................................
-
امروزم
دوشنبه 19 خرداد 1393 10:10
اولین امتحان از دومین ترم!! خوب بود خداراشکر ...
-
روزانه
دوشنبه 12 خرداد 1393 13:25
همه چی مثل قبله . کار درس زندگی بچه ها همسر . هیچ چیز تغییر نکرده . صبحها شب می شه و شبها صبح. منتظر نتایج دکترا همسر هستیم انشالله شهریور اعلام میشه . پروپزال تایید شده نازنینم پوکید چون یک نفر قبلا کارکرده بود . حالا باز رسیدم سر خونه اول و باید مقاله سرچ کنم . کار سختیه خداییش . از بابا و خواهری هیچ خبری ندارم ....
-
پرواز...........
چهارشنبه 7 خرداد 1393 10:52
یادت باشه با کسی که می خزد از پرواز سخن نگویی من امروز با تمام روحم به این جمله ایمان اوردم کاش همه چیز را خودمان تجربه نکنیم ...
-
ماجرای من و پسرم(1)
چهارشنبه 31 اردیبهشت 1393 13:27
-
یه پست طولانی درباره روزمره هام!!
یکشنبه 28 اردیبهشت 1393 14:06
-
دوست داشتم
شنبه 20 اردیبهشت 1393 11:50
-
19 اردیبهشت
جمعه 19 اردیبهشت 1393 22:56
جمعه 19 اردیبهشت 1392 از امروز تصمیم گرفتم دوباره بنویسم . خوب یا بد نوشتن باعث سبکی من می شود . همدم تنهایی هام همیشه یک برک کاغذ سفید بوده و یک خودکار آبی . و حالا در این دنیای اطلاعات و فناوری ، ...واقعا دلم برای وبلاگ نازنینم تنگ شده بود . اول می خواستم اسباب کشی کنم و یک خونه جدیدبرای خودم دست و پا کنم ولی بعد...
-
...
دوشنبه 15 اردیبهشت 1393 12:28
هرکاری دل و دماغ می خواهد . وقتی دل و دماغ نداشته باشی حتی نمی توانی روزمره بنویسی یا حتی نمی توانی بیایی و باشی حتی برای دلخوشی دوستان . معذرت می خواهم از دوستانی که برای من پیام گذاشته بودند و برای همه ارزوی روزهای خوب و خوش می کنم . خوبم فقط هوای بهار دل و دماغم رو گرفته ....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 اردیبهشت 1393 13:03
و من به سادگی تصمیم دارم مدتی نباشم .همین....
-
دلخوشی ...
شنبه 6 اردیبهشت 1393 09:08
-
روز مادر مبارک
سهشنبه 2 اردیبهشت 1393 11:31
-
بهار
شنبه 30 فروردین 1393 12:57
-
امسال من!!!!
شنبه 23 فروردین 1393 12:35
-
سال نو
چهارشنبه 28 اسفند 1392 11:49
امیدوارم سال جدید سال خوبی برای همه ما باشد . سال «نو» می شود ولی تو رفیق «کهنه» من باش!!! پست اصلی سال نو را سال بعد خواهم گذاشت .. عید همه مبارک
-
بازباران با ترانه؟؟؟؟؟؟
یکشنبه 25 اسفند 1392 10:26
-
باران زیبای زمستانی یا بهاری؟؟؟
جمعه 23 اسفند 1392 00:20
معجزات گاهی بی سروصدا در کنار آدم راه می روند به زندگی آدم سرک می کشند ، می آیند فقط کافی است حسشان کنیم ... من به خدا اعتقاد دارم قلبا می دانم و مطمئنم همیشه کنارم هست . من خدارابارها در تک تک ثانیه های تنهایی هایم در تک تک لحظاتی که فلب شکسته ام صدای خردشدن می داد دیدم حسش کردم بود کنارم بود ... می گویند باران که...
-
باران
پنجشنبه 22 اسفند 1392 11:58
اینجاداره بارون میاد از اون بارونهای قشنگ و رومانتیک که ادم دوست داره زیرش بره دست در دست عشق... یه بارون زیبا و عاشقانه... میگن وقت بارون دعای ادما براورده میشه . یعنی الان میشه دعا کرد؟؟؟یعنی چی ازش بخوام ؟؟؟ اونقدر ازش دور شدم که مطمئنم صدامو نمی شنوه .... سهم من از بارون خیس شدن بود و بس نه عاشقانه ای نه عارفانه ای